مرحوم قطب الدّين راوندى ، طبرسى ، ابن حمزه طوسى و برخى ديگر از بزرگان رضوان اللّه تعالى عليهم آورده اند:
يحيى بن زكرياى خزاعى به نقل از ابوهاشم جعفرى - يكى از اصحاب حديث مى باشد - حكايت كند:
روزى از روزها به همراه حضرت ابوالحسن ، امام علىّ هادى عليه السلام به بيرون شهر سامراء، جهت ملاقات با بعضى از طالبيّين خارج گشتيم .
پس در بيابان ساعتهائى را مانديم و براى حضرت فرشى را پهن كردند و امام عليه السلام روى آن نشست ؛ و من نيز در نزديكى آن حضرت نشستم و با يكديگر مشغول سخن گفتن شديم
مرحوم شيخ حرّ عاملى به نقل از مرحوم طبرسى رضوان اللّه تعالى عليهما آورده است :
شخصى به نام حسين بن محمّد حكايت كند:
زير دربار خليفه عبّاسى بود، روزى به من گفت : خليفه عبّاسى ، ابن الرضا (يعنى ؛ حضرت ابوالحسن ، امام علىّ هادى عليه السلام ) را تحويل زندان بان خود - به نام علىّ ابن كَرْكَر - داده است و من سخت براى آن حضرت مى ترسم ، زيرا كه علىّ بن كركر شخصى بى رحم و بى باك است .
عبداللّه بن هلال از جمله افرادى است كه معتقد بود به امامت عبداللّه أ فطح بود، او گويد:
سفرى به شهر سامراء رفتم و سپس از اين عقيده باطل خود دست برداشته و هدايت يافتم ، با اين توضيح كه :
هنگامى كه به شهر سامراء وارد شدم ، خواستم بر حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام حضور يابم و موضوع امامت عبداللّه اءفطح ؛ و نيز عقيده خودم را با آن حضرت در ميان بگذارم ، ولى موفّق به ديدار آن حضرت نشدم .
تا آن كه روزى حضرت هادى عليه السلام را در بين راه ملاقات كردم ؛ ولى چون مأ مورين در اطراف حضور داشتند، نمى توانستم با آن حضرت هم سخن گردم .
طبق آنچه محدّثين و مورّخين نقل كرده اند:
شخصى به نام بُريحه عبّاسى از طرف متوكّل ، مسئوليّت امامت نمازجمعه شهر مدينه و مكّه را بر عهده داشت و جيره خوار او بود؛ جهت تقرّب به دستگاه ، نامه اى بر عليه امام علىّ هادى عليه السلام به متوكّل نوشت كه مضمون آن چنين بود:
چنانچه مردم و نيز اختيارات مكّه و مدينه را بخواهى ، بايد حضرت علىّ هادى عليه السلام را از مدينه خارج گردانى
مرحوم ابن حمزه طوسى - كه يكى از علماء قرن ششم است - در كتاب خود آورده است :
شخصى به نام بلطون حكايت كند: من مسئول حفاظت خليفه - متوكّل عبّاسى - بودم و نيروهاى لازم را پرورش و آموزش مى دادم تا آن كه روزى ، پنجاه نفر غلام از اهل خزر براى خليفه هديه آوردند.
متوكّل آن ها را تحويل من داد و گفت : آموزش هاى لازم را به آن ها بده تا در انجام هر نوع دستورى آمادگى كامل داشته باشند، همچنين دستور داد تا نسبت به آن ها محبّت و از هر جهت كمك شود تا خود را مطيع و فدائى خليفه بدانند.
يكى از بزرگان شيعه به نام ابومحمّد، قاسم مدائنى گويد:
روزى خادم حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام به نام صافى ، براى من حكايت كرد:
در يكى از روزها خواستم به زيارت قبر امام علىّ بن موسى الرّضا صلوات اللّه عليهما شرفياب شوم ، نزد مولايم امام هادى عليه السلام رفتم و از آن حضرت اجازه گرفتم .
امام عليه السلام ضمن دادن اجازه ، فرمود: سعى كن انگشتر عقيق زرد رنگ همراه داشته باشى كه بر يك طرف آن ((ماشاء اللّه ، لا قوّة إ لاّ باللّه ، اءستغفر اللّه )) و بر طرف ديگرش ((محمّد، علىّ)) نوشته شده باشد، تا از هر حادثه اى در أ مان گردى .
يكى از دوستان و اصحاب حضرت ابوالحسن ، امام هادى صلوات اللّه عليه - به نام زيد بن علىّ - حكايت كند:
روزى از روزها سخت مريض شدم ، تا حدّى كه ديگر نتوانستم حركت كنم ، لذا پزشكى نصرانى را بر بالين من آوردند و او برايم داروئى را تجويز كرد و گفت : اين دارو را به مدّت دَه روز مصرف مى كنى تا مريضى ات برطرف و بهبودى حاصل شود.
پس از آن كه پزشك نصرانى از منزل خارج شد، نيمه شب بود و كسى از طرز استفاده آن داروى اطّلاعى نداشت .
و من در حالى كه متحيّر بودم ، ناگاه شخصى جلوى منزل ما آمد و اجازه ورود خواست .
همچنين مرحوم شيخ حرّ عاملى ، به نقل از كتاب رجال مرحوم نجاشى رضوان اللّه تعالى عليهما آورده است :
يكى از دوستان حضرت ابوالحسن ، امام علىّ هادى صلوات اللّه عليه كه در همسايگى آن حضرت زندگى مى كرده ، حكايت كند:
ما شب ها با حضرت علىّ بن محمّد هادى عليه السلام جلوى منزلش جلسه و شب نشينى داشتيم و در مسائل مختلف ، بحث مى كرديم تا آن كه شبى از شب ها حادثه اى رُخ داد:
مرحوم شيخ حرّ عاملى رضوان اللّه تعالى عليه ، به نقل از كتاب شريف مشارق اءنوار اليقين آورده است :
دو نفر از اهالى شهر قم - به نام داوود قمّى و محمّد طلحى - حكايت كرده اند:
مقدار قابل توجّهى وجوهات ، نذورات ، هدايا و نيز جواهرات و ديگر اشياء نفيس قيمتى توسّط مؤ منين قم و اهالى آن ، نزد اينجانبان جمع شده بود تا براى حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام ارسال نمائيم .
و چون موقعيّتى مناسب فرا رسيد، بار سفر را بستيم و به سوى شهر سامراء حركت كرديم .
روزى متوكّل عبّاسى جهت ايجاد وحشت و ترس براى حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام و ديگر شيعيان و پيروان آن حضرت ، دستور داد تا لشكريانش كه تعداد نود هزار اسب سوار بودند، خود را مجهّز و صف آرائى كنند.
و پيش از آن ، دستور داده بود تا هر يك از آن ها خورجين اسبش را پر از خاك نمايد و در وسط بيايانى تخليه كنند، كه در نتيجه تپّه بسيار عظيمى از خاك ها درست شد
من با ابوالحسن ، علىّ هادى عليه السلام سخت مخالف و نسبت به او بدبين بودم ، تا آن كه روزى متوكّل مرا به همراه عدّه اى براى احضار آن حضرت از شهر مدينه به سامراء بسيج كرد.
پس از آن كه وارد شهر مدينه شديم ، به منزل حضرت وارد شده و پيام متوكّل عبّاسى را ابلاغ كرديم ؛ و حضرت هادى عليه السلام موافقت نمود كه به سوى شهر سامراء حركت كنيم .
پس از آن ، از شهر مدينه به سمت سامراء خارج شديم ، هوا بسيار گرم و ناراحت كننده بود؛ و چون موقع حركت ، آب و غذا نخورده بوديم ، مقدارى راه را كه پيموديم ، پيشنهاد داديم تا پياده شويم و اندكى استراحت كنيم ؟
يكى از درباريان متوكّل - به نام زرافه - حكايت كند:
روزى درباريان متوكّل عبّاسى شخصى را از اهالى هندوستان كه شعبده باز و جادوگر بود، نزد متوكّل آورده تا با بازى هاى خويش او را سرگرم كند، چون وى اهل هوى و هوس بود.
روزى از روزها متوكّل به آن شخص هندى گفت : چنانچه علىّ بن محمّد هادى (صلوات اللّه و سلامه عليه ) را در جمع عدّه اى شرمنده و خجالت زده كنى ، هزار دينار هديه خواهى گرفت .
مرحوم كلينى ، طبرسى و ديگر بزرگان به نقل از خيران ساباطى حكايت كنند:
در آن ايّام و روزگارى كه حضرت ابوالحسن ، امام علىّ نقىّ صلوات اللّه عليه در مدينه منوّره بود، به خدمت ايشان شرف حضور يافتم ، حضرت ضمن صحبتهائى به من فرمود: از واثق چه خبر دارى ؟
عرضه داشتم : قربان شما گردم ، ده روز قبل با او بودم و چون خواستم از او خداحافظى كنم ، مشكلى نداشت ؛ بلكه در كمال صحّت و سلامتى بود.
همچنين مرحوم شيخ طوسى ، راوندى و ديگر بزرگان به نقل از اسحاق بن عبداللّه علوى حكايت كند:
روزى از روزها پدرم با عمويم با يكديگر اختلاف كردند، درباره آن چهار روزى كه در طول سال براى روزه گرفتن ، نسبت به بقيّه روزها فضيلت و اهمّيتى بيشتر دارد.
لذا براى حلّ اختلاف و گرفتن جواب صحيح تصميم گرفتند تا به ملاقات و زيارت حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام بروند.
مرحوم شيخ حُرّ عاملى رضوان اللّه عليه ، به نقل از كافور خادم حكايت كند:
در يكى از روزها حضرت ابوالحسن ، امام هادى عليه السلام مرا مخاطب قرار داد و اظهار نمود: اى كافور! آن سطل را پر از آب كن و در فلان محلّ مخصوص كه حضرت خود معيّن نمود بگذار، تا هنگام نماز به وسيله آن وضو بگيرم .
و بعد از اين دستور، مرا براى انجام كارى روانه نمود و فرمود: هرگاه بازگشتى ، سطل آب را در همان جائى كه گفتم ، بگذار تا براى وضوء گرفتن آماده باشد.
طبق آنچه تاريخ نويسان آورده اند:
يكى از اصحاب امام محمّد جواد عليه السلام - به نام محمّد بن فرج حكايت كند:
روزى حضرت ابوجعفر، امام جواد عليه السلام مرا در محضر مبارك خويش فرا خواند.
وقتى بر آن حضرت وارد شدم و نشستم ، اظهار داشت : امروز قافله اى به اين محلّ آمده است و تعدادى كنيز براى فروش همراه خود آورده اند.
و سپس كيسه اى را - كه مبلغ شصت دينار در آن بود - تحويل من داد و ضمن فرمايشاتى ، مطالبى را پيرامون كنيزى بيان نمود؛ و حالات و خصوصيّات آن كنيز را از جهت قيافه ، قامت و لباس توصيف كرد.
بعد از آن كه امام جواد عليه السلام ، مطالب لازم را بيان نمود، به من دستور داد تا به سمت آن قافله حركت كنم و آن كنيز مورد نظر را خريدارى نمايم .
روزی متوکل به نود هزار سواره از ترکهای ساکن سامرا دستور داد هر کدام ظرف علف اسب خود را از گِل سرخرنگ پر کنند و در وسط یک میدان وسیع روی هم بریزند .
گلها به شکل همانند یک تپه بزرگ درآمد. متوکل بالای تپه رفت و امام هادی علیه السلام را نیز فرا خواند و گفت:« تو را خواستهام که لشگریان مرا تماشا کنی.»
لشگریان متوکل همه لباس رزم به تن و شمشیر در دست داشتند.
روزی یونس نقاش با دل ترسان و مضطرب نزد امام هادی علیه السلام رفت و گفت:«ای سید من، تو را درباره خانواده ام سفارش به نیکی میکنم.»
امام فرمود:«چه خبر شده؟»
یونس گفت:«تصمیم گرفتم از این جا بروم.»
امام هادی علیه السلام در حالی که تبسمی بر لب داشت فرمود:«چرا؟»
امام هادی علیه السلام پس از انجام مراسم حج در راه بازگشت به مدینه، مردی خراسانی را دید که کنار الاغ مرده ای ایستاده بود و گریه میکرد و چنین میگفت:«بار و اثاثیه را با چه ببرم؟»
امام هادی نزدیک الاغ مرده شد و فرمود:«گاو بنی اسرائیل در پیشگاه خداوند، مقربتر از من نیست -که قسمتی از آن گاو را به مرده ای زدند و مرده زنده شد.»
سپس با پای راست خود به الاغ مرده ضربهای زد و فرمود:« قم باذن الله» (به اذن پروردگار برخیز)
پس از این جمله امام، الاغ مرده حرکتی کرد و سرپا ایستاد. مرد خراسانی بار و بنه اش را روی الاغ گذاشت و رفت. پس از آن، مردم به امام هادی علیه السلام اشاره میکردند و به هم میگفتند:«او همان کسی است که الاغ مرد خراسانی را زنده کرد.»
در روزگار حکومت متوکل زنی ادعا کرد که زینب دختر فاطمه زهرا سلام الله علیها است متوکل به او گفت: تو زن جوانی هستی و از زمان رسول خدا صلی الله علیه و آله سالیانی گذشته است.
احمد بن اسرائیل، کاتب معتّز پسر متوکل نقل می کند که روزی به همراه معتز به مجلس متوکل رفتم. متوکل روی تخت نشسته بود و با خشم در حال گفتگو با وزیرش فتح بن خاقان بود؛ رنگ صورتش دگرگون می شد و شعله غضبش لحظه لحظه افروخته تر می گردید و پیوسته به فتح می گفت: آنکه تو درباره اش سخن میگویی چنین و چنان کرده است.
فتح نیز متوکل را آرام می کرد و می گفت اینها همه تهمت و افتراء و دروغ است. ولی متوکل آرام نمی شد و می گفت:«به خدا سوگند این ریاکار زندیق راکه ادعای دروغ دارد و در دولت من رخنه می کند می کشم.»
توانستیم دست به شمشیر ببریم.»
ابوهاشم جعفری می گوید:
برای استقبال از عده ای، همراه امام هادی علیه السلام به بیرون شهر سامرا رفته بودیم. امام روی زمین نشسته بود و من نیز مقابلش نشسته بودم. در حین صحبت، من از تنگدستی و گرفتاریام به امام هادی شکایت کردم.
در این هنگام، امام دست خود را به سمت شنهای بیابان برد و یک مشت از آنها را به من داد و فرمود:«ای ابو هاشم، با اینها در زندگیت گشایش ایجاد کن و آنچه را میبینی به کسی مگو.»
شن ها را پنهان کردم و وقتی به شهر برگشتم، دیدم آنچه از امام گرفتهام شن نیست. طلاهای سرخرنگی است که همانند آتش فروزان میدرخشد.
طلاسازی را به خانه آوردم و به او گفتم:«برایم این طلاها را قالب بگیر.»
او به من گفت:«من طلایی بهتر از این ندیدهام. از این عجیب تر ندیدهام که طلا به صورت دانههای شن باشد! از کجا آورده ای؟»
تولد امام دهم شيعيان حضرت امام علی النقی (ع ) را نيمه ذيحجه سال 212 هجری قمری نوشته اند . پدر آن حضرت ، امام محمد تقی جوادالائمه (ع ) و مادرش سمانه از زنان درست کردار پاکدامنی بود که دست قدرت الهی او را برای تربيت مقام ولايت و امامت مأمور کرده بود ، و چه نيکو وظيفه مادری را به انجام رسانيد و بدين مأموريت خدايی قيام کرد . نام آن حضرت - علی - کنيه آن امام همام " ابوالحسن " و لقبهای مشهور آن حضرت " هادي " و " نقي " بود . حضرت امام هادی (ع ) پس از پدر بزرگوارش در سن 8 سالگی به مقام امامت رسيد و دوران امامتش 33 سال بود .
اگر دروغ رنگ داشت هر روز شاید ده ها رنگین کمان از دهان ما نطفه می بست و بی رنگی
کمیاب ترین چیزها بود .
اگر عشق ارتفاع داشت من زمین را زیر پای خود داشتم و تو هیچ گاه عزم صعود نمی کردی
آنگاه شاید پرچم کهربایی مرا در قله ها به تمسخر می گرفتی
اگر گناه وزن داشت هیچ کس را توان آن نبود که گامی بردارد
از خدا خواستم تا دردهایم را از من بگیرد خدا گفت : نه !
رها کردن کار توست ، تو باید از آن ها دست بکشی .
از خدا خواستم تا شکیبایی ام بخشد ، خدا گفت : نه !
شکیبایی زاده ی رنج و سختی است ، شکیبایی بخشیدنی نیست ، به دست آوردنی است .
میترسم از آن لحظه که عمرم به سر آید
مهتاب رخت بعد غروبم به در آید
می ترسم از آن دم که بیایی و نباشم
جان از بدنم رفته و عمرم به سر آید
می خوانمت ای یار ز صبح ازلی
آه از دل خونم ز غم هجر برآید
در راه تو من منتظرم تا که بیایی
از گل وصل رخت بهر دلم کی ثمر آید
بر دامن تو رشته دل را چو ببستم
کی مهر رخت از پس پرده به در آید
جز هجر تو اندر دل من هیچ غمی نیست
کی می شود از سینه غم هجر برآید
هر سو نگرم از تو و از وصل بگویند
کی می شود این فصل فراق تو سرآید
از باغ غمت لاله چو بسیار بچیدیم
کی می شود اندر دل ما لاله وصل تو برآی
خداوندا همانگونه که تو از دل من آگاهی بندهایت را نیز از دلم آگاه ساز...
مگذار در اشتباه و کینه از من موجودی بسازند که در صدد دشمنی با انها بوده ام...
پروردگارا هیچ رازی بر تو پوشیده نیست اما ستارالعیوب تر از تو ندیدم ...من به لطف تو
هیچ گاه راز بر کسی فاش ننموده ام اینبار به خاطر غفلتم مرا ببخش و به بندگانت
بخشش بیاموز...
از خدا بخواه زندهام نگاه دارد... وعده من و شما جمعه ها... همينجا... کنار خرابه دل...
چنين که يخ زده ايمان من اگر هر روز
هـزار بـار بـيــايـد بـهــار کـافـي نـيـسـت
خودت دعـا کن اي نازنين که برگردي
دعاي اين همه شبزندهدار کافي نيست
خدایا!
تو ما را ساکت ترین حیوان ها آفریدی
در سکوت خود
نفس می کشیم و شنا می کنیم
کوچکترها غذای بزرگ ترها
سلام ! سلامی به دلتنگی غروب و گرفتگی ماه در پشت ابر و
به سردی شب های زمستان
سلام! سلامی به بغض های مانده در گلو و به قطره قطره ی
چشم باران
سلام ! سلامی به ...
و سلامی به همه دوستان و منتظران...
گاهی هواپیما برای فرود امدن به طرف فرودگاه می آید
ولی به خلبان پیغام می دهند به علت شلوغ بودن و فرود
هواپیما های زیاد در فرودگاه، فعلا فرود آمدن ممکن نیست .
شب قدر هم ملایکه بر قلب ما نازل می شوند ولکن جای
خالی برای فرود امدن پیدا نمی کنند !! ( زیرا زیرا قلب ها
پر از محبت دنیا،خانه، ماشین، ویلا،...است) لذا بر می گردند.
قلب خودت را از غیر خدا خالی کن تا نور خدا و ملایکه خدا
بر قلب تو نازل شود.
- زمانی که شهوت و حسادت نباشد،تمام انرژی تو صرف شکفته شدن گل عشق می شود.
۲- شهوت نوعی تب است که انرژی بسیار مصرف می کند.
۳- زمانی که شهوت فرو کشی کرد،مهر و محبت طلوع می کند.
۴- شهوت داغ است، نفرت سرد، و محبت خنک .
۵- شهوت همان عشق است در پایین ترین پله.
الهی ، تن به سوی کعبه داشتن چه سودی دهد که آن دل به سوی خداوند کعبه ندارد؟
الهی ، خوشا آنان که در جوانی شکسته شدند که پیری خود شکستکی دارد .
الهی ، اگر عنایت تو دست ما را نگیرد از چهل ها چله ی ما هم کاری نیاید.
الهی ، تو پاک آفریده ای ، ما آلوده کرده ایم.
الهی ، وای بر من اگر دلی از من برنجد.
.
سرباز يا سربار؟
وقتي امام قصد نماز ظهر کرد، ياراني داوطلب شدند تا سپر جان آقا شوند تا تيرها به آقا نخورد. سلام نماز که تمام شد ياران عزيزي که با جان خود، آقا را حفظ کرده بودند و بدنشان غرق خون بود آخرين لحظات عمرشان را سپري ميکردند. هم عمرو بن قرظه انصاري و هم سعيد بن عبدالله حنفي از امام پرسيدند: «اوفيت يابن رسول الله»؛ آيا به عهدم وفا کردم ؟ آيا وظيفهام را انجام دادم؟ و امام در مقابل فرمودند: «نعم انت امامي في الجنة»؛ آري تو پيشاروي من در بهشتي.
حسين كيست...؟
خوب گوش کن. می شنوی؟!
انگار از دور دست ها صدایی می رسد. صدایی محزون و غریب
نه...! انگار صدا آنقدرها هم دور نیست. همین نزدیکی هاست. خوب گوش کن ببین می شنوی چه می گوید؟
"من برای اصلاح دین جدم و احیای امر به معروف و نهی از منکر قیام کردم"
این صدا چقدر آشناست. انگار که سالهای سال است هر شب و روز در گوشم زمزمه می شود و گویی که خوب صاحبش را می شناسم.