«تا هنگامى كه قرآن در دست مسلمانان است، اروپا نه مىتواند بر شرقتسلّط یابد و نه احساس امنیّت نماید»
گلدستون (Gladstone) نخست وزیر انگلستان(1809 ـ 1898)
وزارت مستعمرات انگلستان و جنبش وهابی:
دولت عثمانی که برای صدها سال تا قلب اروپا را مورد تاخت و تاز قرار داده بود، خواب از چشم دولتهای استعماری اروپا گرفته بود و این قدرتها به رهبری دولت انگلستان در صدد تضعیف و نابودی آن بودند. «هِمفِر» یک جاسوس انگلیسی بود که از سوی وزارت مستعمرات این کشور، مأمور توطئه بر ضد دولت عثمانی شد. مأموریت وی سالها بعد افشاء شده و در طول جنگ اول جهانی، در مجلۀ اشپیگل آلمان به چاپ رسید. وی می نویسد:
دولت ما نسبت به مستعمرات فراوان تحت سیطره اش، بسیار کوچک بود، و ما برای تضمین منافع آیندۀ خود نیازمند برنامه ریزی در دو مرحله بودیم:
- ابقای سلطه بر بخش های تحت سیطره.
- انضمام بخش هایی که هنوز بر آن تسلط کامل نداریم به مستعمرات و مستملکاتِ امپراتوری.
به دلیل وجود ملیّتها و ادیان و زبانهای گوناگون در هندوستان، حکومت انگلستان نسبت به حفظ همیشگیِ آن اطمینان داشت، زیرا هیچ زمینه ای برای رهایی از سلطۀ بیگانه در آن به چشم نمی خورد، و نیز به همین ترتیب نسبت به چین. با این حال، ما هرگز از امکان یک تحوّل در آینده غافل نبوده و برنامه های دراز مدتی به منظور سیطرة جهل و فقر و ایجاد تفرقه و نیز شیوع بیماریها در این جوامع به اجرا می نهادیم (انگلستان با سلطه بر هندوستان به بزرگترین قدرت استعماری بدل شد)، اما آنچه که بسیار موجب آشفتگیِ فکر ما بود کشورهای اسلامی بودند؛ هر چند ما با آن مرد بیمار (مقصود، امپراتوری عثمانی است) قراردادهایی به نفع خود عقد نموده بودیم، و اگر چه بنابر پیش بینی های کارشناسان وزارت مستعمرات، دولت عثمانی در کمتر از یک قرن مضمحل می گردد، و همین طور در حکومت ایران نیز نفوذ فراوان یافته بودیم، و فساد اداری و فساد اخلاقیِ حاکمان، این دو کشور را فرسوده بود، اما باز هم ما به چند دلیل به نتایج مورد نظر خود اعتماد نداشتیم:
- نیروی فوق العادۀ اسلام در میان پیروان خود؛ نفوذ اسلام در یک مسلمان عادی به اندازۀ نفوذ مسیحیت در یک کشیش معتقد می باشد، به طوری که جان بر سر دین در می بازند. به ویژه شیعیان ایران خطر بزرگی برای ما محسوب می شدند...
- این حقیقت که اسلام روزی بر جهان تسلّط داشته است؛ برای کسانی که «آقا» بوده اند، شنیدن این که: «شما بنده اید» قابل تحمل نیست، چرا که غرور سیادت، انسان را، ولو این که در ضعف باشد به برتری طلبی سوق می دهد، و تحریف تاریخ اسلام هم امکان پذیر نبود...
- اطمینانی وجود نداشت که حاکمان عثمانی و ایران روزی بیدار شده و با ایجاد یک جنبش نقشه های سیطرة ما را بر هم بزنند.
- ما در مورد علمای مسلمین نگرانیِ بسیار داشتیم. علمای الأزهر، بین النّهرین و ایران بزرگترین سدّ راه تحقق آرمانهای ما بودند. آنان تنها با در نظر داشتن بهشت موعودِ قرآن، حاضر به هیچ گونه تسامح و تساهل در مورد عقاید خود نبودند. مردم هم از ایشان تبعیت کرده و حکومتها نیز از ایشان وحشت بسیار داشتند.
به یاد دارم که یکی از جلساتی که با وزیر مستعمرات و اسقف اعظم و عده ای از کارشناسان داشتیم بیش از سه ساعت ادامه یافته و بدون نتیجه خاتمه یافت، اما اسقف گفت: ناراحت نباشید چرا که مسیح به حکومت نرسید مگر پس از سیصد سال ظلم و ستم نسبت به خود و پیروانش. امیدوارم مسیح نظری به سوی ما کند تا بتوانیم کفّار را از مراکزشان بیرون کنیم(!) حتی اگر سیصد سال به طول انجامد. بنابراین بر ما لازم است که به ایمان راسخ و صبر طولانی مسلّح شده و از تمامی امکانات به منظور تسلط و نشر مسیحیت در ممالک پیروان محمد استفاده کنیم.
محمد، موقعیت خاصی – که عبارت بود از انحطاط شرق و غرب (جنگهای متعدد طولانی مدت بین دولت های ایران و روم) – به او کمک کرد تا پیشرفت کند و هرگاه این انحطاط از بین رفت، راه و روش او نیز خود به خود از بین خواهد رفت! امروز ورق برگشته است و پیروان محمد روبه سقوط و انحطاط هستند، بنابراین هم اکنون هنگام انتقام است.
* لازم به ذکر است که یکی از نخست وزیران انگلستان گفته است: اگر ما تصویری از شکل و شمایل معاویه بن ابی سفیان در دست داشتیم، مجسمه ای از وی در وسط هاید پارک شهر لندن بر می افراشتیم، چرا که وی ضربه ای به اسلام زده است که در تاریخ نظیر ندارد.
وزارت مستعمرات در سال 1710 مرا به همراه 9 کارشناس دیگر به منظور شناخت نقاط ضعف مسلمانان و کسب معلومات کافی جهت تقویت راههایی برای ایجاد تفرقه میان ایشان و گسترش تسلط بر کشورهای اسلامی، به مصر، عراق، ایران، حجاز و آستانه فرستاد. آخرین سخن دبیرکل را فراموش نمی کنم که به هنگام خداحافظی، به نام مسیح با ما وداع کرده و گفت: آیندة کشور ما در گرو پیروزی شماست، تمام توان خود را در این راه به کار گیرید.
* دولت انگلستان تحت عنوان خدمت به مسیح، برخی منحرفین از فطرت انسانی چون همفر را فریفته و به خدمت گرفته بود. همفر در شرح احوال خود در میان مسلمانان در شهر آستانه(ترکیه) از نجّاری به نام خالد نام می برد که مدتی نزد او مشغول به کار بوده است(و در اوقات فراغت مرتب از فضائل خالدبن ولید سخن سرایی می کرد و می گفت: خالد، خوب امتحان داده است!). وی می نویسد: خالد همواره در خلوت از من درخواست عمل لواط می کرد. در یکی از گزارشاتم برای وزارت مستعمرات، این پیشنهاد استاد نجّار را نیز ذکر کردم. در پاسخ از طرف وزارت، نامه ای رسید که در آن نوشته بود: اگر این عمل، تو را در رسیدن به هدف یاری می کند، انجام آن اشکالی ندارد. همین که جواب را خواندم سرم گیج رفت و در شگفت شدم از این که رؤسای من از صدور چنین دستور شنیعی شرم ندارند.
مطالعه در احوال شیعیان و اهل تسنّن: شیعیان می گویند که پیامبرشان محمد، علی را به عنوان جانشین پس از خودش تعیین کرده است و گفته است: علی و فرزندان یازده گانه اش هر یک پس از دیگری(تا برپاییِ قیامت) جانشینان او هستند. به نظر من حق با شیعه است در این که می گویند علی و حسن و حسین جانشینان پیامبر بوده اند زیرا بر اساس آنچه در تاریخ ثبت است، علی دارای صفات و ملکات نفسانی فوق العاده ای بوده که او را شایستة رهبری ساخته است و بعید نمی دانم که پیامبر مسلمانان گفته باشد که حسن و حسین نیز امام هستند زیرا اهل سنت نیز این حدیث را انکار نمی کنند. اما اهل سنت می گویند مسلمانان پس از پیامبر صلاح دیدند که ابوبکر جانشین او باشد و پس از او عمر و پس از او عثمان. لذا دستور پیامبرشان را رها کرده و بر اساس مصلحت، این افراد را به ترتیب جانشین پیامبر ساختند.
در یکی از جلسات که با برخی از رؤسا در مورد نزاع شیعه و سنّی گفتگو می کردیم به ایشان گفتم: اگر مسلمانان درک صحیحی داشته باشند، امروز باید این نزاع را کنار گذارده و متحد گردند. رئیس به من نهیبی زده و گفت: وظیفۀ تو این است که تا می توانی این شکاف را عمیق تر کنی نه آن که به فکر اتحاد آنان باشی... تنها راه ابقای سلطۀ ما بر تمامی مستعمراتمان، ایجاد تفرقه و نزاع های نژادی، قبیله ای، اقلیمی، ملّی و نیز مذهبی است و نیز نمی توانیم قدرت و شوکت دولت عثمانی را از بین ببریم مگر از راه ایجاد فتنه در میان مسلمانان، وگرنه ملّت کوچکی مانند ما چگونه می تواند بر ملّتهای بسیار و پر جمعی تسلّط یابد؟... امروز قدرت ترک و فارس تضعیف شده و چیزی به از بین رفتن آنان باقی نمانده است و وظیفۀ تو اکنون این است که این ملّت ها را بر ضد حکومتهایشان به قیام واداری.
کشفِ «محمدبن عبدالوهاب» توسط عامل وزارت مستعمرات: همفر ابتدا به ترکیه رفت، زبان ترکی و عربی و تفسیر قرآن و احکام را آموخت و سپس به عراق رفته و خود را یک مسلمان ترک معرفی نمود. وی می نویسد: در هنگام اقامت در بصره، در محفلی با جوانی سنّی آشنا شدم که بسیار جاه طلب و نیز عصبی مزاج بود. وی با زبانهای ترکی و فارسی نیز آشنایی داشت و در لباس طلاب علوم دینی بود. نام وی محمدبن عبدالوهاب بود. وی به تمام معنی آزاداندیش بود و هیچ گونه تعصبی در سنّی گری و شیعی گری نداشت. وی به مذاهب اربعۀ اهل سنت نیز چندان پایبند نبود و می گفت: آنچه در قرآن آمده ما را کفایت است. روزی میان او و یکی از علمای شیعی به نام شیخ جواد که از شهر قم آمده بود بحث تندی در گرفت. شیخ جواد از وی پرسید: اگر تو در اسلام مطالعۀ کافی داری، چرا علی(ع) را مانند شیعه ارج نمی نهی؟ او پاسخ داد: زیرا سخن علی و دیگر صحابه برای من حجّت نیست. من تنها به کتاب و سنت اعتقاد دارم. شیخ گفت: مگر پیامبر(ص) نفرموده: من شهر علم هستم و علی باب آن است؟ پس ایشان بین علی(ع) و دیگر صحابه فرق نهاده است. ابن عبدالوهاب گفت: اگر چنین است پس پیامبر باید می گفت: برای شما کتاب و علی بن ابی طالب را باقی نهادم؟ شیخ پاسخ داد: آری چنین گفته، آنجا که می گوید: برای شما کتاب و عترتم را باقی نهادم، و علی(ع) بزرگِ عترت اوست. ابن عبدالوهاب این حدیث را انکار کرد اما شیخ قمی بر پایۀ مدارک کافی انتساب آن را به پیامبر ثابت نمود. ابن عبدالوهاب ناگزیر خاموش شد، اما پس از مدتی به شیخ اعتراض کرد: اگر پیامبر تنها قرآن و خاندانش را برای ما باقی نهاده، پس تکلیف سنت چیست؟ شیخ پاسخ داد: سنت همان شرح و تفسیر کتاب خداست و اضافه بر آن چیزی نیست. پیامبر(ص) فرموده: کتاب خدا و خاندانم. یعنی کتاب خدا با شرح و تفسیر آن که سنت نامیده می شود. پس موردی برای تکرار سنت باقی نمی ماند... پس از وفات رسول خدا(ص) امّت به شرح و تفسیر آیات و احکام قرآن نیاز مبرم داشت زیرا طالب انطباق احکام با شرایط زندگی خود بود، از این رو پیامبر(ص) با علم قبلی، امّت را به کتاب خدا به عنوان اصل ثابت و به عترت به عنوان مفسران و شارحان آن حوالت داده است.
من که شاهد این بحث ها بوده و از شنیدن آن لذت می بردم، آنچه را به دنبالش بودم در ابن عبدالوهاب یافتم زیرا عدم پایبندی او به اصول و قوانین مذهبی و غرور و خودپسندی و مهمتر از همه بدعت گرایی و استقلال نظرش از جماعت مسلمانان از مهمترین صفاتی بود که ما برای تحقق هدفمان بدان نیاز داشتیم. باب دوستی را با وی باز کرده و از او تمجید بسیار کردم. من میان خود و او ارتباطی استوار برقرار ساخته و همواره به وی می گفتم: من فکر می کنم که تو تنها نجات دهنده ای هستی که می توانی اسلام را از این پرتگاه نجات بخشی. به اتفاق تصمیم گرفتیم که تفسیر قرآن را، نه در پرتو فهم صحابه و علما، بلکه در پرتو اندیشه های مخصوص خودمان مورد بحث قرار دهیم.
روزی در باب ازدواج موقت بحث کردیم. وی(بر اساس اعتقادات اهل سنت)به مُتعه اعتقاد نداشت. اما پس از مدتی بحث و استدلال بالاخره متقاعد شد که ازدواج موقت جایز است. من که قصد داشتم که ترس از انجام کارهای مخالف اعتقادات مسلمانانِ هم فکر او را در وی از میان ببرم، با این موافقت وی فرصت را مغتنم شمرده و فوراً به دیدار یکی از روسپیان مسیحیِ در خدمت وزارت مستعمرات که برای ترویج فساد در میان جوانان مسلمان در آنجا حضور داشت شتافتم. من و شیخ صیغة عقد را با آن زن که نامش را صفیه نهاده بودم برای مدت یک هفته جاری کردیم و شیخ یک سکۀ طلا مهر او کرد. من از خارج و صفیه از داخل برای توجیه شیخ تلاش می کردیم. پس از آن که صفیه هر چه می خواست از شیخ گرفت و شیخ نیز شیرینیِ مخالفت با فرامین شرعیِ مذهب خود را در پوشش استقلال رأی و آزاد اندیشی چشید، در سومین روز از متعه یک گفتگوی طولانی در مورد عدم حرمت شراب با او انجام دادم. هر چه با آیات قرآن و روایات استدلال کرد رد نموده و سرانجام گفتم: اگر شرابخواری معاویه و یزید و دیگر خلفای اموی و عباسی را درست بدانیم، چگونه باشد که این پیشوایان دینی همگی در گمراهی باشند؟ آنها که کتاب خدا و سنّت پیامبر را بهتر از تو می فهمیدند از این به ظاهر نهیِ قرآنی، معنیِ تحریم برداشت نمی کردند بلکه آن را معنای کراهت می دانستند. در کتابهای مقدس یهودیان و مسیحیان نیز شراب مباح دانسته شده است. چگونه ممکن است که شراب در یک دین الهی مباح و در دین دیگر حرام باشد؟ راویان می گویند که عُمَربن خطاب تا هنگام نزول آیۀ «آیا از آن دست نمی کشید؟» شراب می خورد. ابن عبدالوهاب نیز در تأیید سخن من گفت: برخی روایات گویای آن است که خلیفۀ دوم حالت مست کنندگیِ شراب را با رقیق کردن آن با آب از بین می برد و آن را می نوشید و می گفت: اگر مست کننده باشد حرام است اما اگر باعث مستی نشود نه (ر.ک به منابع اهل سنت: صحیح مسلم؛کتاب اطعمه و اشربه، باب تحریم خمر- صحیح بخاری؛کتاب قرآن- مُسند حنبل؛ ج3، ص181-تفسیر طبری؛ ج7، ص224 - طبقات کبری؛ج3،ص354-سنن کبرای بیهقی؛ج3، ص113 و....). شیخ در توجیه این نظر، برداشت عمر را از مدلول آیه درست می دانست زیرا آیه می گوید: «شیطان بر آن است که با شراب و قمار میان شما کینه و دشمنی افکند و شما را از یاد خدا و نماز باز دارد». اگر شراب مستی نبخشد، این نتایج ناپسند بر آن مترتّب نخواهد بود و بدین ترتیب شرابی که مستی نیاورد حرام نیست!
صفیه را از آنچه گذشته بود آگاه کردم و از او خواستم تا به شیخ شرابی بسیار بنوشاند. وی چنین کرد و پس از آن به من خبر داد که شیخ شراب را تا به آخر نوشید و عربده کشید و سپس بارها با من نزدیکی کرد. فردای آن روز من آثار ضعف و ناتوانی را در او دیدم. بدین ترتیب من و صفیه به طور کامل بر شیخ چیره شده بودیم. چه زیبا بود این سخن طلاییِ وزیر مستعمرات که هنگام خداحافظی به من گفته بود که: ما اسپانیا را با زنا و شراب از مسلمانان باز پس گرفتیم و باید بکوشیم که دیگر کشورها را نیز با همین دو نیروی بزرگ از چنگ ایشان خارج نماییم.
در ادامۀ بحث های دینی با شیخ، روزی به وی گفتم قرآن می گوید: «اگر روزه بگیرید برایتان بهتر است» و نمی گوید: روزه بر شما واجب است، بنابر این روزه در اسلام مستحب است نه واجب! شیخ برآشفت و گفت: تو می خواهی مرا از دین خارج سازی! به او گفتم: ای محمد، دین جز صفای دل، سلامت جان و تعادل روان چیز دیگری نیست. خداوند در آیۀ 99 سورۀ حجر می گوید: «و پروردگارت را عبادت نمای تا به یقین برسی». یعنی هنگامی که به یقین رسیدی دیگر نیازی به عباداتی چون روزه و... نداری!
*ترجمۀ صحیح آیه این است که: «و پروردگارت را عبادت نمای تا یقینت برسد». امیرالمؤمنین(ع) در تفسیر این آیه می فرماید؛ تنها چیزی که در دنیا یقین است «مرگ» است. بنابر این مقصود آیۀ فوق این است که خدای را تا هنگام رسیدن مرگ عبادت نمای. هنگامی که حق از صحنه خارج گردد، آقای همفر انگلیسی به ابن عبدالوهاب تفسیر قرآن می آموزد!
بار دیگر به او گفتم: نماز نیز واجب نیست. او گفت: نه بلکه نماز واجب است. گفتم خداوند می گوید: «...و نماز را به یاد من بر پا دار». بنابر این منظور از نماز به یاد خداوند متعال بودن است. شیخ گفت: بله، شنیده ام، چرا که برخی علما در وقت نماز به جای خواندن نماز به یاد خداوند مشغول می شوند (رؤسای متصوّفه). از این سخن بسیار شادمان شدم و بر این نظر پافشاریِ بسیار کردم و اطمینان حاصل نمودم که وی آن را پذیرفته است. پس از آن مشاهده می کردم که او جدّیت سابق را در نماز نداشته و گهگاه آن را ترک می کند به ویژه نماز صبح که بیشتر آن را ترک می کرد. ما بیشترِ شبها را تا نیمه وقت بیدار بودیم و او سپیده دم از برخاستن برای نماز صبح ناتوان بود. و بدین سان من به تدریج رخت ایمان را از تن وی بیرون آوردم... از این تاریخ هدف من القای اندیشۀ رهبری در شخصیت شیخ بود. می خواستم بکوشم تا با رسوخ در روح وی، راه سومی جز شیعه و سنّی را برای ادارۀ امور مسلمین بدو پیشنهاد نمایم. این پیشنهاد را با دل و جان پذیرفت زیرا این نظر با غرور و آزاد اندیشیِ او سازگار بود... من با شیخ عقد اخوّت بسته و نیز با کمک صفیه که پس از پایان آن هفته با ازدواج های موقت جدید، پیوندش را با او ادامه داده بود توانستم مهار شیخ را به طور کامل در دست بگیرم. یک بار به دروغ خوابی برای او ساختم. به او گفتم: دیشب پیامبر را در خواب دیدم(او را چنان وصف کردم که بر منبرها از وعاظ شنیده بودم) که گرداگردش را علما و بزرگان فرا گرفته بودند. ناگهان تو وارد مجلس شدی در حالی که از چهره ات نوری می درخشید. هنگامی که نزدیک پیامبر شدی، او به احترام تو برخاست و پیشانیت را بوسید وگفت: ای محمد بن عبدالوهاب، تو همنام من و وارث علم من و جانشین من در امور دین و دنیای مسلمانان هستی! تو گفتی: ای پیامبر خدا، من از بیان علم خود برای مردم بیمناک هستم. پیامبر گفت: نترس که تو برتر از آنی که خود می پنداری! شیخ چون این خواب را شنید از شادی گویی به پرواز در آمد. بارها از من پرسید: آیا تو در رؤیاهایت صادقی؟ هر بار که می پرسید به او می گفتم: مطمئن باش. فکر می کنم او از همان لحظۀ بازگو کردن خواب، تصمیم جدی برای اعلام مذهب جدیدش را اتخاذ نمود.
در این روزها از لندن دستور رسید که راهیِ کربلا و نجف شوم... به هنگام ترک بصره و سفر به کربلا و نجف، از سرنوشت شیخ بسیار نگران بودم. می ترسیدم راهی را که برایش مشخص کرده بودم رها کند، زیرا او رنگ به رنگ و تندخو بود و من می ترسیدم کاخ آرزوهایم ویران شود. هنگامی که می خواستم او را ترک کنم، در اندیشۀ سفر به اسلامبول بود تا به اوضاع آنجا آشنا شود. اما من به سختی با این کار مخالفت کردم و گفتم: اگر در آنجا چیزی بگویی، تو را کافر شمرده و کشته می شوی. آری اگر در آنجا برخی علمای دینی را می دید ممکن بود کژی های وی را راست کرده و او را به اهل سنت بازگردانند و امیدهای من نقش بر آب شود. شیخ نمی خواست در بصره بماند، بنابراین به او پیشنهاد کردم که به جای دیگری برود. به هنگام وداع با شیخ به او گفتم: آیا به تقیه باور داری؟ گفت: آری. به او گفتم: از شیعه تقیه کن و بگو که اهل سنّتی مبادا که در مصیبت افتی. از کشور آنها و علمایشان سود ببر و از عادات و رسومشان با خبر شو که این سفر در زندگی آینده ات برایت بسیار مفید خواهد بود... .
چکیدۀ تحقیق هزار صفحه ایِ وزارت مستعمرات؛ «برنامه ای برای انهدامِ اسلام»:
در بازگشت به انگلستان، یک گزارش هزار صفحه ای از سوی وزارت مستعمرات برای مطالعه در اختیار من نهاده شد که به بررسی نقاط ضعف و قوّت مسلمانان و راههای برخورد با ایشان می پرداخت:
برخی از نقاط ضعف مسلمانان:
- وجود اختلافات گوناگون چون اختلاف شیعه و سنی، اختلاف بین ملّتها و دولتهای آنان، اختلاف میان دو حکومت ترک و فارس. اختلاف میان عشایر و اختلاف میان علماء با حکومت در جامعۀ مسلمین.
- شیوعِ فراگیر جهل و نادانی.
- ملالت و افسردگی و نا آگاهی از فرهنگ روز.
- ترک دنیا و توجهِ صِرف به حیات اخروی.
- نا امنی راهها و عدم ارتباط کافی میان شهرها.
- فقدان بهداشت عمومی به طوری که مرض طاعون و وبا به طور مستمر از ایشان قربانی گرفته و در هر نوبت حدود ده هزار نفر را نابود می کند.
- خرابی شهرها، لم یزرع بودن بیابانها، مسدود بودن نهرهای آب و نازل بودن کیفیت و کمیّت کشاورزی.
- هرج و مرج و فساد و عدم برنامه ریزی و عدم رعایت قانون در امور اداری.
- وجود فقر فراگیر.
- فقدان ارتشهای منظم و تسلیحات کافی و فرسودگی و کهنگی تسلیحات موجود.
- تحقیر زنان و نادیده گرفتن حقوق آنان.
- عدم رعایت بهداشت فردی و اجتماعی.
- و...
این گزارش پس از ذکر هر نقطه ضعف اضافه می کند: اما قانون اسلام در تضاد با وضع موجود است، از این رو ضروری است که مسلمانان را در جهل موجود نگاه داریم تا نسبت به حقیقت دین شان آگاهی نیابند. در این گزارش یاد آوری شده است که اسلام به پیروان خود بر این نکات تأکید کرده است:
- حفظ اتحاد و الفت میان خود و طرد موجبات تفرقه؛«واعتصموا بحبل الله جمیعاً و لاتفرّقوا...همگی به ریسمان الهی چنگ در زنید و متفرّق نگردید».
- کسب علم و دانش؛ در حدیث است:«طلب علم بر هر مرد و زن مسلمان فریضه است».
- سیر و تدبّر در جهان؛«فسیروا فی الارض... پس در زمین سیر و تدبّر کنید».
- طلب معاش در دنیا و فعالیتهای اقتصادی؛«من لامعاش له، لا معاد له».
- مشورت در امور؛«و امرهم شوری بینهم».
- امن نمودنِ راهها برای آمد و شد؛«فامشوا فی مناکبها».
- اهمیت به بهداشت و نظافت؛«النظافه من الایمان»و:«علم چهار رشته است: علم فقه برای حفظ دین، علم طبّ برای حفظ بدن، علم نحو برای حفظ زبان، علم نجوم برای حفظ زمان».
- آبادانی:«خداوند، شما را از زمین آفرید و آباد ساختن آن را از شما خواست».
- حفظ نظم؛ در حدیث از علی بن ابیطالب است که:«و نظم امرکم...سفارش می کنم شما را به رعایت نظم در امور».
- تقویت نیروی نظامی؛«واعدّوا لهُم مَاستطعتم من قوّه...در برابر آنان تا می توانید نیرو فراهم کنید».
- رفتار شایسته با زنان؛«ولهن مثل الذی علیهنّ بالمعروف».
برخی از نقاط قوّت مسلمانان:
اما نقاط قوت مسلمانان که باید برای تضعیف آن تلاش کنیم عبارتند از:
- عدم قائل شدنِ ارزش برای ملیّت ها، وطن ها، زبان ها، رنگ ها و تاریخِ گذشتۀ کشورها.
- حرمت ربا، فحشاء، شراب، گوشت خوک و احتکار در نظر ایشان.
- ارتباط تنگاتنگ با علمای دین.
- واجب الاطاعه بودن خلیفۀ عثمانی در نظر عمدة اهل سنّت.
- وجوب جهاد در نظر مسلمانان.
- نجس دانستنِ غیرمسلمانان از سوی شیعیان.
- اعتقاد مسلمانان مبنی بر این که؛«اسلام غالب و برتر است و چیزی برتر از اسلام نیست».
- حرمت ساخت کلیسا در بلاد اسلامی از نظر شیعیان.
- وجوب اخراج یهود و نصاری از جزیره العرب از نظر بیشتر مسلمانان.
- پایبندی مسلمانان در انجام فرائض دینی نماز، روزه، زکات، حج و...
- وجوب پرداخت خمس منافع خود به علماء از نظر شیعیان.
- پایبندیِ شدید نسبت به عقاید اسلامی.
- کوشش بسیار مسلمانان در تربیت فرزندان بر طریقة پدران و اجداد خود به طوری که جدا کردن فرزندان از پدران محال است.
- حجاب متین و استوار زنان مسلمان به طوری که نفوذ فساد در میانشان به سادگی ممکن نیست.
- گرد هم آیی برای نماز جماعت چندین بار در شبانه روز.
- وجود زیارتگاههایی از قبور پیامبر و خاندانش و افراد صالح که مرکز اجتماعات و شعائر مذهبی آنان است.
- وجود سادات(منسوبین به پیامبر)در میان مسلمانان که یاد پیامبر را در میانشان همواره زنده نگه می دارند.
- وجود حسینیه هایی در جامعۀ شیعیان که آنان را در مواقع خاصی گرد می آورد و واعظ موجب تقویت ایمان در دلهای آنان شده و به کارهای نیک تشویقشان می کند.
- وجوب امر به معروف و نهی از منکر در میان مسلمانان.
- اعتقاد مسلمانان به ثواب زیاد برای ازدواج و کثرت نسل.
- اعتقاد مسلمانان به این که:«اگر انسان بتواند کسی را به سوی اسلام هدایت نماید برای او بهتر است از آن که مالک تمام روی زمین شود».
- عقیده به این که:«هر کس سنت نیکویی در میان مردم رواج دهد، علاوه بر پاداش خودش، به اندازة تمام کسانی که به آن سنت عمل کنند ثواب خواهد برد».
- قائل بودنِ ارزش بسیار برای قرائت قرآن و حدیث. مسلمانان پیروی از قرآن و حدیث را موجب ورود به بهشت و کسب ثواب می دانند.
توسعة نقاط ضعف:
این تحقیق، اقداماتی را که می توان به منظور توسعۀ نقاط ضعف انجام داد چنین بر می شمارد:
- باید اختلافات موجود را با ایجاد سوء ظن میان گروههای مختلف دامن زد. باید کتابهایی منتشر کرد و در آنها، بعضی از مذاهب را مورد توهین و حمله قرار داد. سرمایه گذاری کافی برای ایجاد تفرقه میان مسلمانان ضروری است.
- توسعة جهل و بی سوادی و نادانی با ممانعت از افتتاح مدارس و چاپ کتابها و نیز سوزاندن کتابها به اندازۀ ممکن و منصرف نمودن مردم از فرستادن فرزندان خود به مدارس دینی.
- توسعۀ فرقه های تصوّف و اهتمام به نشر کتابهایی که در آنان روح زهد و ترک دنیا را زنده می کند*. انتشار آثاری چون دیوان مثنوی** در گسترۀ وسیع ضروری است.
*نشر گستردۀ كتاب «تذكره الاولياء» اثر شيخ عطّار نيشابوري(به تصحيح رنولد آلن نيكلسون- چاپ لندن) گامي در اين راستا محسوب مي شود.
** صاحب مثنوی، مولانا جلال الدین محمد بلخی که از مشاهیر ادب پارسی به شمار مي آيد از فقهای اهل سنّت بود و بخشی از اشعارش تحت تأثیر عقاید مذهبی سروده شده است. برخی از احادیث جعلی چون: «اصحاب من مانند ستارگان هستند، به هریک اقتدا کنید هدایت یابید» مبنای برخی از اشعار او در آنچه که وی «قرآن ثانی، اصول اصول دین ، فقه الله الاكبر، شرع الله الازهر و برهان الله الاظهر... لا یاتیه الباطل من بین یدیه ومن خلفه(كه در آن باطل راه ندارد)» می نامد قرار گرفته است: گفت پیغمبر که اصحابی نجوم رهروان را شمع و شیطان را رجوم، در حالی که علمای اهل سنّت چون بزّاز در جامع بيان العلم؛ ج2، ص90، ابن حزم اندلسی در فواتح الرحموت؛ ج2، ص510 و ابن قیّم در إعلام الموقعين؛ ج2، ص 223 این حدیث را جعلی، و دارالقطنی در لسان الميزان؛ ج2، ص138، ذهبی در ميزان الاعتدال؛ ج1، ص413 و ج2، ص102 و 605، و حتی ابن تیمیه در منهاج السنه؛ ج4، ص293 این حدیث را ضعیف اعلام کرده اند. وی در جای دیگر، بر اعتقاد اهل سنّت که «مولا» را در حدیث غدیر به معنی «دوست و آزادکننده و...» دانسته اند، تأکید می نماید: گفت هر كس را منم مولا و دوست ابن عمّ من علي مولاي اوست کیست مولا آن که آزادت کند بند رقیّت ز پایت برکند. اعتقاد به امامت نوعي به جاي امامت شخصي: پس امام حی قائم آن ولی است خواه از نسل عمر خواه از علی است(در حالي كه رسول خدا(ص)فرمود: «من مات و لم یعرف امام زمانه مات میته جاهلیه»)، مدح دشمنان اميرالمؤمنين(در حالي كه پيامبر(ص) فرمود: «ایمان بنده قبول نمی گردد مگر به محبت علی بن ابی طالب و بیزاری جستن از دشمنانش»)، معرفي معاويه لعنت شده بر زبان خدا و رسول به عنوان فردي نمازخوان كه از حضور شيطان در نزد خود خائف مي گردد!، دليل آوردن براي عدم سجدۀ شيطان: ترك سجده از حسد گيرم كه بود آن حسد از عشق خيزد نه از جحود، ابياتي در مشورت كردن خداوند با ملائكه در ايجاد خلق: مشورت مي رفت در ايجاد خلق...!، ابراز اعتقاد به نوعي جبر در نسبت دادن گناه ابن ملجم به حق: آلت حقی تو، فاعل دست حق چون زنم بر آلت حق طعن و دق، واجب دانستن رقص سماع و موسيقي در سلوك، سقوط عبادت هنگام رسيدن به حقيقت(در حالي كه قرآن جاويدان از قول حضرت عيسي(ع) مي فرمايد: «به نماز و زكات مأمورم تا مادامي كه زنده ام») اعتقاد به وحدت وجود، اعتقاد به وحدت اديان(پلوراليزم ديني) و...، و سرانجام استفاده از الفاظ بسيار ركيك، گوشه اي از نكات منفي در آثار مولوي است كه با اصول مذهب تامّه و كاملۀ الهي مطابقت نداشته و مؤيد اعتقادات متصوفه است. در مطالعۀ آثار مولوي بايد توجه داشت كه او معصوم نبوده و آثار وي نيز وحي مُنزل نمي باشد. مولوي شاعري زبردست بوده كه برخي از اشعارش قابل بهره گيري است، اما وي نمي تواند به عنوان الگويي براي نسل جوان معرفي گردد، اما متأسفانه حاكم شدن روحيۀ تساهل و تسامح و تعبّدشكني بر جامعۀ بشري و نيز ميل به آزادي از قيد و بندهاي فرامين دقيق الهي(كه تنها فرمول رستگاري بشر در دنيا و آخرت است) سبب شده است كه ديدگاههاي مولوي مورد اقبال عامّه قرار گيرد. لازم به ذكر است كه مدونا، خوانندۀ كاباليست آمريكايي، دو آلبوم موسيقي با استفاده از آثار مولوي توليد نموده است(لطفاً براي اطلاع بيشتر به مبحث «انحرافات خطرناك مذهبي» در بخش آخرين منجي مراجعه فرماييد).
- دامن زدن به ناامنیِ راهها و مسلّح نمودن راهزنان و حمایت از ایشان.
- آلوده کردن حاکمانِ مسلمین به فساد و شراب و قمار و صرف اموال عمومی در امور شخصی، تا ثروت کافی برای تهیۀ تسلیحات و تقویت ارتش برای آنان نماند.
- فراهم آوردن موجبات عقب افتادگی اقتصادی از طریق آتش زدن کشتزارها، غرق کردن کشتی های تجارتی، آتش زدن بازارها، تخریب سدها و رها نمودن آبها تا کشتزارها و مناطق مسکونی را فرا گیرد، و مسموم نمودن آبهای آشامیدنی عمومی.
- بیگانه کردن زنان از مذهب خود و جذب ایشان با تبلیغِ این که؛ زنان در اسلام تحقیر شده اند.
از بین بردن نقاط قوت:
اما توصیه های این تحقیق در مورد از بین بردن نقاط قوت مسلمانان:
- فعالیت در جهت بروز فریادهای ملّی گرایی، خاک پرستی، نژادپرستی و عِرق ترک و فارس و عرب و عجم و از این قبیل تعصّبات از هر سو، و سوق دادن مسلمانان به سوی تمدنهای پیش از اسلامشان. احیای شخصیتها و ادیان قبل از اسلام بسیار ضروری است، مانند؛ احیای فراعنه در مصر، احیای زرتشتی گری در ایران و احیای بابِلیت در عراق و...
* استعمار انگلستان پس از غلبه بر دولت عثماني و ورود به سرزمینهای یکپارچۀ آن، براي جلوگيري از اتحاد مسلمانان و در راستای سیاست «تفرقه بینداز و حکومت کن» اين منطقه را به 22 كشور تجزيه كرد. مرزهاي كشورهاي جديدالتأسيس شبه جزيره عربي توسط «لورنس» جاسوس معروف انگليسي كه قريب به پنجاه سال در منطقه زيسته بود ترسيم گشت، و عوامل و ايادي انگلستان در رأس حكومت اين كشورها قرار گرفتند(استعمار امروز نيز در صدد است تا با تجزيه مجدد كشورها، مرزبنديها را افزايش دهد). استعمارگران از بدو ورود رسمي به منطقه، براي غلبه بر اسلام جداً كوشيدند تا فكر مسلمانان را عوض كنند. اختراع اديان جديد چون بابيت و بهائيت(در ايران)، وهابيت(در عربستان) و قاديانيت(در پاكستان) تقريباً به صورت همزمان، بخشي از اين تلاش بود. اشاعه كمونيزم، ملّي گرايي و قوميت گرايي و... نيز از ديگر اقدامات استعمار در اين راستا بود. تفکر ناسیونالیزم از موجبات تفرقۀ کشورهای اسلامی و شكست ایشان در برابر استعمار بوده است(غربي ها خود با يكديگر متحد شده و بين مسلمانان شكاف هاي عميق ايجاد نموده اند). پايه گذاران قوميت گرايي عربي، مسيحيان صهيونيستي چون ميشل عفلق(بنيانگذار حزب بعث) بوده اند. حزب مذکور از يک سو به استعمار انگليس وابسته بود، و از سوي ديگر دشمني ذاتي با اسلام و تشيع داشت. شعار معروف بعثی ها اين بود: «آمنت بالبعث ربّاً لاشريک له و بميشل نبيّاً ماله ثاني؛ به بعث به عنوان پروردگار بيشريک، و به ميشل به عنوان پيامبري که همتا ندارد، ايمان آوردهام!». اعراب به سادگي فريب عفلق را خورده و وي(كه حتي عربي صحبت نمي كرد) به جايي رسيد كه «قائد العام» لقب گرفت! جنگ عراقي ها عليه ايرانيان به شدت تحت تأثير همين آموزه هاي بعثي بود. از هنگامي كه اعراب بدعت استعماري و ارتجاعي قوميت گرايي را پذيرفته و به قانون مترقي اسلام كه «انّما المؤمنون اخوه... اين است و جز اين نيست كه مؤمنان برادرند» پشت كرده اند روز به روز ذليل تر شده و در جنگهايشان با اسرائيل مغلوب شده اند(جمال عبدالناصر ملي گرا، صحراي سينا به وسعت شصت هزار كيلومتر مربع را به اسرائيل واگذار نمود). اين بدعتها در اذهان مسلمانان ريشه كرده است. استعمارگران افكار را وارونه كرده اند. اين يك بيماري است كه اگر به شكل ريشه اي درمان نشود از جايي ديگر سر بر مي آورد. بايد سياست استعمار صهيوني را شناخت و به ديگران آگاهي داد كه صهيونيزم چيست و چگونه در دنيا كار مي كند و چگونه در منطقه و در كشور ما كار مي كند؟... سلطه استعمار و كشتارهاي وحشتناك از مسلمانان تا جايي ادامه خواهد يافت كه مسلمانان به اسلام حقيقي بازگردند. البته امروز نشانه هاي بازگشت به اسلام در ميان اعراب ديده مي شود و از سوي ديگر حقه هاي استعمار نيز ته كشيده است! و اين امر استعمارگران را نگران و عصباني ساخته است. همين نگراني و عصبانيت است كه ايشان را به توهين به مقدسات اسلامي وا مي دارد(با استفاده از بيانات مرحوم آيت ا... سيد محمد شيرازي).
- ترویج و گسترش شراب خواری، قمار، فحشاء، خوردن گوشت خوک(اگر آشکارا باشد که چه بهتر وگر نه به صورت پنهان) با همکاری هرچه بیشتر با یهود و نصاری و مجوس و سایر اقلیتهای مقیم در ممالک اسلامی. باید برای پیروان این ادیان از بودجة وزارت مستعمرات حقوقی مقرر شده و برای کسانی که این امور را در سطح وسیع گسترش دهند پاداشها و جوایز بزرگ تعیین گردد. وابستگان سفارتخانه های بریتانیا حتماً باید در آشکار و نهان به گسترش این امور اهتمام ورزند و در این راه سرمایه گذاری کنند. * بهائیان(ستون پنجم استعمار در ایران) با نفوذ در سطوح عالی قدرت و چنگ اندازی بر شریانهای فرهنگی کشور پیش از انقلاب، با تأسیس کازینوها، کاباره ها، سینماها، مراکز عرضۀ مشروبات الکلی و مراکز فحشاء و حمایت گسترده و تبلیغات وسیع برای هنرپیشه ها، خواننده ها و رقاصه ها و... از مجریان اصلیِ اِعمال این سیاست بوده و علناً به ترویج فساد می پرداختند، در حالی که شناعت و عقوبت فساد علنی که بی احترامیِ آشکار در سطح اجتماعی به احکام الهی است، با عقوبت فساد پنهان قابل قیاس نیست.
- رواج ربا در میان مسلمانان به هر نحو ممکن. این امر علاوه بر نابودیِ اقتصاد آنان* سبب جرأت یافتن مسلمانان در مخالفت با فرامین قرآن نیز خواهد شد، زیرا مخالفت با فرامین قرآن در یک مورد، راه را برای مخالفت در سایر موارد نیز خواهد گشود. باید این گونه برای مسلمانان بیان کرد که رِبای حرام، ربای مضاعف(دو چندان)است، زیرا قرآن می گوید:«لاتأکلوا الربا أضعافا مضاعفه...چندین برابر ربا نخورید»، بنابر این تنها بعضی از اَشکال ربا حرام می باشد.
* آثار مخرّب نظام بانکی ربوی که از ابداعات یهود است، امروز با آغاز ورشکستگی نظام اقتصادی غرب به وضوح به چشم می خورد تا آنجا که وزیر اقتصاد و دارایی فرانسه در دسامبر2008 از گسترش نظام بانکداری اسلامی در این کشور حمایت کرد. انگلستان نیز از سال 2004، معاملات اسلامی را در بانکها و بازارهای مالی خود رواج داده است- لطفاً عنوانِ «نظام اقتصادی حاکم بر جهان در دولت حقّه» در بخش «آخرین منجی» را مطالعه فرمایید.
**ربا به طور کلی یا جزئی حرام است و اینان همان گونه که قرآن فرموده:«یتبعونه ما تشابه منه»، از متشابهات قرآن و حدیث برای گمراهی مردم استفاده می کنند.
- ایراد اتهام به علمای دینی و وارد نمودن عوامل خویش در میان علمای الأزهر، آستانه، نجف و کربلا. عوامل ما باید در لباس علماء جنایات بسیاری مرتکب شوند تا مردم به محض رؤیت هر عالمی، شک کنند که آیا او عالم است یا عامل؟ - افتتاح مدارسی برای تربیت کودکان و نوجوانان بر ضد علماء و خلیفة مسلمانان.
- ایجاد تشکیک در امر جهاد. باید این گونه القا کرد که این واجب مخصوص زمان صدر اسلام بوده است و امروز دیگر این حکم موضوعیت ندارد.
- باید به مسلمانان القا کرد که منظور رسول خدا از اسلام، تنها دینداری بوده است چه آن که فرد یهودی باشد یا نصرانی. منظور حضرت این نبوده است که همۀ مردم محمدی شوند چرا که قرآن اهل هر دینی را مسلمان می نامد.
- باید زنان مسلمان را از تحت حجاب بیرون کشید، با این بیان که حجاب یک عادت است و یک واجب اسلامی نیست و زنان پیامبر در میان مردم ظاهر می شدند و زنان صدر اسلام همگام با مردان در جامعه حضور فعّال داشتند. پس از کشف حجاب از زنان، برای رواج فساد، باید جوانان را تحریک کرد که ایشان را دنبال نمایند و برای تحقّق این برنامه لازم است اول زنان غیرمسلمان از حجاب بیرون آیند تا زنان مسلمان به ایشان تأسی کنند.
* این هدف همراه با ترویج گستردۀ فرهنگ غرب توسط آتاتورک(عامل مستقیم انگلستان) در ترکیۀ پس از سقوط و تجزیۀ عثمانی محقق گشت و رضاخان پهلوی نیز این سیاست را در ایران به کار بست. کشف حجاب و ترویج فرهنگ بی بند و باری که مشخصۀ بارز جوامع غیر متمدن می باشد که در جزایر دور افتادۀ گوشه و کنار کرۀ زمین به چشم می خورد(بر عکسِ آنچه در جوامع متمدنِ ادیان ابراهیمی و زرتشتی در مورد عفّت جنسی و پوشش زن و مرد مرسوم بوده است) ضربۀ سهمگینی بر بنیانهای اخلاقی-فرهنگیِ این جوامع وارد آورد که آثار آن امروز به وضوح مشهود است و نا امنی و فساد ناشی از آن موجبات تلاشیِ بنیان خانواده را فراهم آورده و روز به روز نیز با فعالیتهای رسانه های ماهواره ای و اینترنتیِ صهیونیزم بین المللی، بر وخامت آن افزوده گشته و قربانیان بیشتری می گیرد. لازم به ذکر است که رضا خان پس از روی کار آمدن، انتظارات فرهنگیِ استعمار را بیش از حد انتظار برآورده نمود اما در زمینۀ سیاسی، با گرایش به آلمان نازی و مقاومت در برابر توطئۀ تجزیۀ استان خوزستان در طی غائلۀ شیخ خزعل(عامل دست نشاندۀ انگلیس در خوزستان) موجبات نارضایتی استعمار را فراهم نمود.
- تخریب قبور بزرگان آنها به این بهانه که این نوع زیارتگاهها در زمان پیامبر نبوده است و بدعت می باشد. بازداشتن مسلمانان از زیارت این قبور ضروری است. قبرستان بقیع باید با خاک یکسان گردد* و نیز تمامی بقعه های مقدّس مسلمین در تمامیِ بلاد ایشان. ( این بقعه ها از ابتدا موجب نگرانیِ استعمارگران بوده است، چرا که محلی است برای گردهم آیی های بزرگ و به ویژه کسب فیوضات عظیم معنوی که متعاقباً موجب استحکام پیوند با اسلام و فرامین اسلامی است).
* وهابیون در سال 1344، قبور مقدّس ائمۀ(علیهم السلام) را در بقیع ویران کردند. ایشان در سال 1343 گنبد منوّر نبوی را به توپ بستند و لوسترها و شمعدانهای ضریح را کندند، اما با تهدید دولت وقت ایران(تحت فشار علمای تشیع)مبنی بر اعلان جنگ به دولت سعودی، جرأت تخریب آن را نیافتند.
- تشکیک در نسب سادات و اهل بیت پیامبر اسلام و نیز وارد نمودن افراد بسیاری در لباس سیادت تحت عمامة سبز و سیاه تا مردم به تدریج به سادات و منسوبین به اهل بیت بدبین شده و هر جا سیّدی دیدند، در نسب او شک کنند.
- پرورش روحیة لاقیدی در مردم به طوری که هرکس آزاد باشد هر عملی که بخواهد انجام دهد و امر به معروف و نهی از منکر واجب نباشد.
- تشکیک پیرامون قرآن با رواج شایعۀ کم و زیاد شدن آیات این کتاب و انتشار قرآن های تحریفیِ بسیار ( استعمارگران در آغاز این قرن، در کشور مصر به این امر اقدام نمودند که البته راه به جایی نبرد) و نیز حذف آیاتی که یهود و نصاری و کفّار را مورد نکوهش قرار می دهد و همچنین حذف آیات مربوط به جهاد و امر به معروف. باید قرآن را به زبانهای محلی مانند ترکی، فارسی، هندی ترجمه کرد و نیز باید خواندن قرآن به عربی را در غیر از مناطق عرب زبان ممنوع نمود.
پس از مطالعۀ این گزارش، با دبیرکل جلسه ای داشتیم که طی آن گفت: امروز ما در این اندیشه هستیم که اسلام را با یک نقشة دقیق، از درون و به تدریج نابود سازیم. البته این برنامه در مراحل پایانی نیازمند یک لشگرکشی نیز هست، ولی پس سقوط ممالک اسلامی و نابودیِ اسلام به طوری که دیگر قدرت بسیج نیرو و مقاومت در برابر تهاجم نظامی ما را نداشته باشد.
دبیرکل سپس سندی پنجاه صفحه ای در اختیار من قرار داد که 14 بند داشت و حاوی برنامه های وزارتخانه برای نابودی اسلام و مسلمانان در طی یک قرن بود:
1-همکاری جدی با روسیۀ تزاری برای دست اندازی به مناطق اسلامی چون بخارا، تاجیکستان، خراسان و توابع آن و نیز مناطق ترک نشین هم مرز با روسیه (قفقاز).
2-همکاری کامل با فرانسه و روسیه در برنامه ریزی همه جانبه برای درهم کوبیدن جهان اسلام از بیرون و درون.
3-برانگیختن اختلاف و درگیری شدید میان دو حکومت ترک و فارس.
4- مسلّط نمودن غیرمسلمانان بر بخشهایی از مناطق اسلامی. به عنوان نمونه؛ واگذار نمودنِ یثرب(مدینه) به یهودیان، اسکندریه به مسیحیان، یزد به زرتشتیان، کرمانشاه به علی اللهیان، موصل به یزیدیه، طرابلس به دروزی ها، مسقط به خوارج و... و تجهیز این فرقه ها با پول، اسلحه و نقشه و برنامه و اطلاعات کافی تا هر یک دست به توسعۀ سرزمینی زنند تا این که تمام بلاد اسلامی در جنگهای داخلی نابود گردد.
5- طرح نقشه به منظور تجزیة دو کشور عثمانی و ایران به کشورهای متعدد محلی کوچک که همیشه با هم در جنگ باشند، همان گونه که هم اکنون در هندوستان بدین شکل است.
6-گسیل مزدوران خود به گِرد حاکمان کشورهای اسلامی در نقش مشاوران ایشان.
7- ساخت و پرداخت ادیان و مذاهب جعلی در کشورهای اسلامی با نقشه های بسیار دقیق به طوری که هر یک از این ادیان ساختگی با تمایل مردم آن شهر مناسب باشد، و بریدن ارتباط میان مذاهب چهار گانة اهل سنّت و احیای اختلافات خونین سابق میان پیروان آنها.
8- روی کار آوردن حاکمان فاسد و بی دین و سرسپرده(و حتی المقدور غیرمسلمان) در ممالک اسلامی برای محقق ساختن اهداف خود. ضروری است که عده ای غیرمسلمان به اسلام تظاهر نمایند و ما ایشان را در نیل به قدرت یاری نموده و به وسیلة ایشان اهداف خود را محقّق سازیم.
9-اشاعۀ فسادهایی چون زنا، لواط، شراب و قمار در کشورهای اسلامی.
10- محدود ساختن زبان عربی در حد امکان و رواج زبانهای غیر عربی. گسترش لهجه های فرعی زبان عربی برای دور ساختن اعراب از عربی فصیح که زبان قرآن و حدیث است.
11- توسعة برنامه های تبشیر مسیحیت، ساخت کلیسا، مدرسه، بیمارستان، کتابخانه و انجمنهای خیریه در بلاد اسلامی و پخش میلیونها کتاب پیرامون مسیحیت به طور رایگان و تلاش برای ذکر تاریخ میلادی مسیحی همراه با تاریخ اسلامی، و تشکیل گروهی از کارشناسان و دانشمندان برای مطالعه در تاریخ و مذهب مسلمانان جهت تحریف کتابها و دگرگون ساختن تاریخ آنان.
12- تحت تأثیر قرار دادن جوانان مسلمان و مشکوک کردن آنان نسبت به دین شان و ایجاد فساد اخلاق در آنان از طریق مدارس، جلسات، کتابها، نشریات، و دوستان غیرمسلمان از جوانان یهودی و مسیحی و پیروان سایر ادیان که از پیش به همین منظور تعلیم یافته باشند
*فعالیت گستردۀ فرقۀ بهائیت در سال های اخیر با شعارهایی چون آزادی جنسی و... در همین راستا صورت می گیرد.
13- برافروختن آتش همیشگیِ جنگهای داخلی و مرزی میان مسلمانان و غیرمسلمانان و نیز میان خود مسلمانان برای از بین بردن نیروهای فعال جوان و منابع مادی و معنوی آنان و ممانعت از اتحاد و پیشرفتشان و ایجاد هرج و مرج در میان ایشان.
14- تخریب منابع اقتصادی مسلمانان از کشاورزی، بازرگانی، سدّها و منابع آب و تلاش برای ایجاد بیکاری در میان آنان به هدف ایجاد ناامیدی و نفرت در ایشان و نیز ایجاد اماکنی به منظور خوشگذرانی و وقت گذرانی و گسترش استعمال تریاک و مشروبات الکلی.
ابلاغ برنامۀ وزارت مستعمرات به ابن عبدالوهاب:
وزارت مستعمرات جهت بازگشت به عراق و تکمیل برنامه با محمد بن عبدالوهاب به من مأموریت داد. به من دستور داده شد که دربارة شیخ قصور نکنم زیرا وزارت به این نتیجه رسیده بود که وی بهترین فردی است که می توان برای رسیدن به هدفها از او یاری گرفت.دبیرکل گفت: عامل ما در اصفهان به صراحت با شیخ صحبت کرده و وی نیز آمادگی خود را جهت همکاری اع
نظرات شما عزیزان: